بیکاری

امروز امتحان داستان زبان داشتم . خیلی دوست داشتم ببینمت ولی امتحان از یه طرف و اینکه به بقیه بگم کجا میرم از طرف دیگه نزاشت دلم بر قلبم پیروز بشه .

راستش یه چیزی بگم ! تازگی ها احساس یه تغییرات بدی می کنم . کم شدن مدن زمان یا حتی خود TLF . میتونم بهت حق بدم ولی دوست دارم باور کنی تقصیر من نیست .

امشب داشتی با دایی فیلم می دیدی ! منم بیکار نشستم تا روزم رو با شما به اتمام برسونم !پست های قبلی رو میخوندم یه جور دلسردی حس کردم! میدونی به خودم چی گفتم ؟ گفتم اولی و دومین ماش رو تو شمردی خوب از این به بعد رو هم من میشمورم !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد